۱۱/۲۹/۱۳۸۹

حضرت بهاءالله، مظهر ظهور الهى

 

حضرت بهاءالله، مظهر ظهور الهى

دو چشمم بجمالی افتاد که هرگز فراموش ننمايم و از وصفش عاجزم. حدّت بصر از آن منظر اکبر پديدار و قدرت و عظمت از جبين مبينش نمودار بيک نظره کشف رموز دل و جان نمودی و بيک لحظه اسرار قلوب بخواندی. مپرس در حضور چه شخصی ايستادم و بچه منبع تقديس و محبّتی تعظيم نمودم که تاجداران عالم غبطه ورزند و امپراطورهای امم حسرت برند » [۱]

حضرت بهاءالله اين چنين توسط مستشرق شهير دانشگاه كمبريج، ادوارد گرانويل براون، در ۱۸۹۰ توصيف گرديده است. وي در آن زمان براي مدتي نزديك به ۴۰ سال در زندان و تبعيد به سر برده بود و تعاليمش در پرده اي از ابهام پنهان بود. امروزه ميليونها پيرو در سراسر عالم وي را به عنوان مظهر ظهور خداوند يا مربي عالم براي اين عصر و زمان مي شناسند. بر طبق اعتقاد بهائي، مظاهر الهي، شامل موسي، ابراهيم، مسيح، محمد، كريشنا، و بودا در فواصلي از تاريخ ظاهر شده اند تا نظامهاي ديني بزرگ جهان را پايه ريزي نمايند. آنها توسط خالق مهربان فرستاده شده اند تا ما را به عرفان و عبادت او موفق سازند و تمدن انساني را به مراحل بالاتري از تكامل رهنمون شوند.

مقام اين مظاهر الهي در عالم خلقت بي نظير است. هويت اصلي ايشان داراي دو جنبه است: آنها در آن واحد هم داراي جنبة بشري و هم جنبة الهي هستند. ولي با خداوند خالق كه لايدرك است يكي نيستند. حضرت بهاءالله دربارة خداوند در بياني با چنين مضمون نوشته اند:

«به راستي كه او از ازل تا ابد در ذاتش واحد، در صفاتش يگانه و در افعالش يكتا بوده و هست. هر تشبیهی فقط در شأن مخلوقات اوست و هر توصيفي فقط در نعت بندگان او. وجود او مقدس است از اينكه به وصف مخلوقاتش توصيف شود. او به تنهايي بر علو ارتفاع و سمو امتناع مقر داشته. طيور قلوب جميع بندگان هر چقدر هم كه بلندپرواز باشند، هرگز نمي توانند به اوج وجود درك نشدني او برسند. او همان كسي است كه به كلمه امرش، عالم خلقت را خلق كرد و موجودات را بوجود آورد.» [۲]

در جايي ديگر، حضرت بهاءالله، در مناجاتي خطاب به خداوند مي فرمايند: (مضمون)

«پاك و مقدسي از اين كه امرت با امري قياس شود يا به چيزي شبيه دانسته شود يا با كلام توصيف شود. هميشه بوده اي و هيچ چيز با تو نبوده و پيوسته همچنان كه بوده اي در علو ذات و برتري مقام بزرگت خواهي ماند. پس چون اراده فرمودي كه خود را به انسانها بشناساني، مظاهر امرت را پي در پي ظاهر فرمودي و هر يك را آية ظهورت در ميان مردمان و طلوع نفس غيبت در ميان مخلوقات قرار دادي.» [۳]

ايشان در توصيف رابطة ميان مظاهر الهي با خداوند خالق عالم از تشبيه آينه استفاده مي كنند. خداوند مانند خورشيد است و مظاهر مقدسه مرايا (آينه هايي) هستند كه نور الهي را منعكس مي سازند... ولي به هيچوجه نبايد آنها را با خود خورشيد يكي دانست:

«اين مرايای قدسيّه و مطالع هويّه بتمامهم از آن شمس وجود و جوهر مقصود حکايت می نمايند، مثلاً علم ايشان از علم او و قدرت ايشان از قدرت او و سلطنت ايشان از سلطنت او و جمال ايشان از جمال او و ظهور ايشان از ظهور او.» [۴]

پيام محوري حضرت بهاءالله براي نوع انسان در اين عصر پيام وحدت و عدالت است. ايشان در دو مورد از بيانات خود كه زياد مورد استناد قرار مي گيرد، مي فرمايند: (مضمون) «محبوبترين چيزها در نزد من انصاف است.» [۵] و «عالم يك وطن محسوب است و من علي الارض اهل آن» [۶] علاوه بر اين مي فرمايند: « مقصود اصلاح عالم و راحت امم بوده اين اصلاح و راحت ظاهر نشود مگر باتّحاد و اتّفاق» [۷] اين است تجويز خداوند، طبيب و حكيم الهي، براي درمان جهان بيمار ما.

اين عبارات امروز جزئي از جريان اصلي تفكر در جهان معاصر شده اند، با اين حال فقط مي توانيم تصور كنيم كه چنين بياناتي چه تأثير تكان دهنده اي بر شخصي مانند ادوراد براون داشته اند. حضرت بهاءالله بيان شگفت انگيز ذيل را خطاب به وي اظهار داشته اند:

«شما بديدار يک مسجون منفی آمدهايد ... ما جز اصلاح عالم و سعادت امم مقصدی نداريم معذلک آنها ما را اهل نزاع و فساد شمرده مستحقّ سجن و نفی ببلاد ميدانند ... آيا اگر تمام اقوام و ملل در ظلّ يک ديانت درآيند و جميع مردمان مانند برادر شوند روابط محبّت و يگانگی ميان ابناء بشر استحکام يابد و اختلافات مذهبی از ميان برود و تباين نژادی محو و زائل شود چه عيب و ضرری دارد ... بلی البتّه چنين خواهد شد . اين جنگهای بیثمر و منازعات خانمانسوز منتهی شود و صلح اکبر تحقّق يابد...» [۸]

به نظر مي رسيد حضرت بهاءالله، كه در خانواده اي اشرافي در ايران قرن نوزدهم متولد شده بودند، سرنوشتي توأم با رفاه و ثروت داشته باشند، با اين حال، ايشان از اوان كودكي تمايل كمي داشتند كه راه پدر را در دربار شاه دنبال كنند و ترجيح مي دادند كه وقت و سرماية خود را صرف كمك و مراقبت فقرا نمايند. بعدها، ايمان ايشان به دين حضرت باب، كه در سال ۱۸۴۴ در ايران به وجود آمد و مقدر بود پيشگوييهاي اسلام را ظاهر سازد، باعث شد به زندان بيفتند و به دفعات تبعيد شوند.

حضرت باب در آثار خود به ظهور قريب الوقوع موعود همة اديان جهان اشاره كرده بودند. اين مقامي بود كه حضرت بهاءالله مدعي آن شدند. «امروز سيّد روزها و سلطان ايّامهاست» [۹] حضرت بهاءالله عصري را كه شاهد فرارسيدن ظهور ايشان بود، چنين ستايش فرموده اند: « امروز روزی است که در آن محبوب عالم يعنی کسی که از ازل الازال مقصود عالميان بوده ظاهر گشته است.» [۱۰] از طرف ديگر مي فرمايند: (مضمون) «بگو منم همان كه به زبان اشعيا ذكر شدم و تورات و انجيل با نام من زينت يافته است.» [۱۱] حضرت بهاءالله در اشاره به مقام خود مي نويسند: (مضمون)

«ديده نمي شود در هيكل من جز هيكل خدا و نه در جمال من جز جمال وي و نه در وجودم جز وجود وي و نه در ذاتم جز ذات وي و نه در حركتم جز حركت وي و نه در سكون من جز سكون وي و نه در قلمم جز قلم بزرگ سزاوار ستايش الهي. بگو در من جز حق نيست و در ذاتم جز خداوند ديده نمي شود.» [۱۲]

و دربارة رسالتشان مي فرمايند: (مضمون)

« پس چون عالم وجود و اهل آن و زمين و ساكنان آن منقلب گرديد و نزديك بود كه نسيمهاي خوش نام مقدس تو از اطراف قطع شود و بادهاي بخشش تو متوقف گردد، مرا به قدرت خويش بين بندگانت قائم فرمودي و به اظهار سلطنتت در بين مردمت امر نمودي. به قدرت و سلطنت تو ميان بندگانت ايستادم و همگان را به سوي تو دعوت نمودم و همه را به لطف و بخشش تو اميدوار كردم و آنها را دعوت نمودم به اين بحري كه هر قطره اي از آن به اهل زمين و آسمان ندا مي كند. اوست كه جهان را زنده مي كند و برمي انگيزاند و اوست معبود جهانيان و محبوب عارفان و مقصود مقربان.» [۱۳]

در طول اولين دورة مسجونيتشان بود كه حضرت بهاءالله نزول وحي الهي را تجربه فرمودند. ايشان در بارة اين اتفاق مي نويسند:

« در ايّام توقّف در سجن ارض طا اگر چه نوم از زحمت سلاسل و روائح منتنه قليل بود و لکن بعضی از اوقات که دست ميداد احساس ميشد از جهت اعلای رأس چيزی بر صدر ميريخت بمثابهء رودخانهء عظيمی که از قلّهء جبل باذخ رفيعی بر ارض بريزد و به آن جهت از جميع اعضاء آثار نار ظاهر و در آن حين لسان قرائت مينمود آنچه را که بر اصغاء آن احدی قادر نه» [۱۴]

حضرت بهاءالله طي دوران طولاني تبعيد، آثار متعددي به وحي الهي نازل فرمودند كه تعدادشان به ۱۰۰جلد مي رسد. اين آثار نازله در بر دارندة آثار عرفاني، تعاليم اجتماعي و اخلاقي، احكام و قوانين، و اعلان متهورانة ظهور به شاهان و فرمانروايان جهان مي شود، از جمله ناپلئون سوم، ملكه ويكتوريا، پاپ پي نهم، ناصرالدين شاه، ويلهلم اول قيصر آلمان، فرانس ژوزف امپراطور اتريش و ديگران.

طبيعت انسان به نحوي كه در آثار حضرت بهاءالله تصوير شده است، تصويري است از كرامت و شرافت ذاتي. ايشان در بياني از جانب خداوند مي فرمايند: (مضمون)

«اي پسر روح تو را بلند مرتبه خلق كردم، اما تو خود را پست نمودي. پس به سوي آنچه برايش خلق شده اي، صعود كن. » [۱۵].

در جايي ديگر مي فرمايند:

«انسان را بمثابه معدن که دارای احجار کريمه است مشاهده نما . بتربيت ، جواهر آن بعرصه شهود آيد و عالم انسانی از آن منتفع گردد...» [۱۶]

وي تأكيد دارد كه هر انساني قادر به شناسايي خداوند است؛ تنها چيزي كه مورد نياز است، ميزاني از انقطاع است:

«دماغ جان چون از زکام کون و امکان پاک شد البتّه رائحه جانان را از منازل بعيده بيابد و از اثر آن رائحه به مصر ايقان حضرت منّان وارد شود.» [۱۷]

«آن مدينه کتب الهيّه است در هر عهدی... هدايت و عنايت و علم و معرفت و ايمان و ايقان کلّ من فی السّموات و الارض در اين مدائن مکنون و مخزون گشته.» [۱۸]

حضرت عبدالبهاء، فرزند حضرت بهاءالله، كه توسط ايشان به عنوان جانشين انتخاب شد، رسالت پدر خويش را با اين عبارات توصيف مي فرمايند: (مضمون از متن انگليسي)

«او (حضرت بهاءالله) همة اين مصائب را حمل فرمود، همة اين بلايا و رنجها را تحمل نمود تا مظهر عبوديت و خدمت در اين عالم انساني ظاهر شود، صلح اعظم تحقق يابد، نفوس انساني ملائكة آسماني شوند، معجزات ملكوت در ميان مردمان ظاهر شود، ايمان انسانها محكم و كامل گردد، فكر بشر كه موهبت گرانبها و بي نظير الهي است در هيكل انساني نهايت كمال حاصل نمايد، انسان آينه و مثال الهي گردد، چنان كه در كتاب مقدس مي فرمايد: «و لنعملن انسانا علي صورتنا و مثالنا».

مختصر اين كه جمال مبارك (حضرت بهاءالله) تمام اين بلايا و رزايا را تحمل فرمود تا قلوب ما روشن و درخشان شود، ارواحمان جلال يابد، سيئاتمان بدل به حسنات گردد، جهلمان علم شود، به ثمرات حقيقي انسانيت برسيم و كمالات آسماني كسب كنيم، هر چند اين جهاني هستيم، در ملكوت آسمان سير نماييم، هر چند فقير و بي چيزيم، از گنج حيات ابدي بهره گيريم. براي اين مقصد بود كه تحمل اين بلايا و مشقات فرمود.» [۱۹]

حضرت بهاءالله در ۱۸۹۲، زماني كه هنوز ظاهرا زنداني اي در فلسطين محسوب مي شدند، اين جهان خاكي را ترك گفتند. صد سال بعد، در ۱۹۹۲، جامعة جهاني بهائي مراسم سال مقدس را به ياد صدمين سال صعود ايشان برگزار نمود. در ماه مه آن سال، گروهي از نمايندگان شامل چند هزار بهائي از اهالي بيش از ۲۰۰ كشور و منطقة مستقل جهان در مرقد ايشان در ارض اقدس گرد آمدند تا بندگي خود را به آستان آن حضرت اظهار نمايند. در نوامبر همان سال كنگره اي متشكل از حدود ۲۷۰۰۰ نفر از پيروان آن حضرت در شهر نيويورك برگزار شد. اين افراد در فضايي آكنده از تكريم و شادماني اجتماع كردند تا سالروز اعلان ميثاق حضرت بهاءالله را جشن بگيرند؛ ميثاقي كه وحدت آئينش را از آغاز محفوظ داشته بود. در همان سال بيانيه اي به منظور آشنا ساختن بيشتر مردم سراسر دنيا با جزئيات حيات و رسالت حضرت بهاءالله منتشر گرديد.

ما شما را دعوت مي كنيم تا اطلاعات بيشتري دربارة حيات و رسالت حضرت بهاءالله كسب كنيد، ادعيه و آثار مقدسي را كه توسط ايشان نازل گرديده مطالعه نماييد و ادعاي شگفت انگيز ايشان را به عنوان «موعود كل اعصار» مورد تحقيق قرار دهيد و دربارة اين وعدة ايشان تفكر و تحقيق نماييد كه « اين جنگهای بی ثمر و محاربات خانمان سوز منقضی شود و صلح اعظم تحقّق يابد.

کلمات مبارکۀ مکنونۀ حضرت بهاءالله

بنام گوينده توانا

ای صاحبان هوش و گوش اوّل سروش دوست اينست*

ای بلبل معنوی

جز در گلبن معانی جای مگزين و ای هدهد سليمان عشق جز در سبای جانان وطن مگير و ای عنقای بقا جز در قاف وفا محلّ مپذير* اينست مکان تو اگر بلامکان بپر جان برپری و آهنگ مقام خود رايگان نمائی*

ای پسر روح

هر طيری را نظر بر آشيان است و هر بلبلی را مقصود جمال گل مگر طيور افئده عباد که بتراب فانی قانع شده از آشيان باقی دور ماندهاند و بگِلهای بعد توجّه نموده از گُلهای قرب محروم گشتهاند* زهی حيرت و حسرت و افسوس و دريغ که بابريقی از امواج رفيق اعلی گذشتهاند و از افق ابهی دور ماندهاند*

ای دوست

در روضه قلب جز گل عشق مکار و از ذيل بلبل حبّ و شوق دست مدار* مصاحبت ابرار را غنيمت دان و از مرافقت اشرار دست و دل هر دو بردار*

ای پسر انصاف

کدام عاشق جز در وطن معشوق محلّ گيرد و کدام طالب که بی مطلوب راحت جويد؟ عاشق صادق را حيات در وصال است و موت در فراق* صدرشان از صبر خالی و قلوبشان از اصطبار مقدّس از صد هزار جان درگذرند و بکوی جانان شتابند*

ای پسر خاک

براستی ميگويم غافلترين عباد کسی است که در قول مجادله نمايد و بر برادر خود تفوّق جويد* بگو ای برادران باعمال خود را بيارائيد نه باقوال*

ای پسران ارض

براستی بدانيد قلبی که در آن شائبه حسد باقی باشد البتّه بجبروت باقی من در نيايد و از ملکوت تقديس من روائح قدس نشنود*

ای پسر حبّ

از تو تا رفرف امتناع قرب و سدره ارتفاع عشق قدمی فاصله قدم اوّل بردار و قدم ديگر بر عالم قدم گذار و در سرادق خلد وارد شو* پس بشنو آنچه از قلم عزّ نزول يافت*

ای پسر عزّ

در سبيل قدس چالاک شو و بر افلاک انس قدم گذار قلب را بصيقل روح پاک کن و آهنگ ساحت لولاک نما*

ای سايه نابود

از مدارج ذلّ وهم بگذر و بمعارج عزّ يقين اندرا* چشم حق بگشا تا جمال مبين بينی و تبارک اللّه أحسن الخالقين گوئی*

ای پسر هوی

براستی بشنو چشم فانی جمال باقی نشناسد و دل مرده جز بگُل پژمرده مشغول نشود زيرا که هر قرينی قرين خود را جويد و بجنس خود انس گيرد*

ای پسر تراب

کور شو تا جمالم بينی و کر شو تا لحن و صوت مليحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصيب بری و فقير شو تا از بحر غنای لا يزالم قسمت بيزوال برداری* کور شو يعنی از مشاهده غير جمال من و کر شو يعنی از استماع کلام غير من و جاهل شو يعنی از سوای علم من تا با چشم پاک و دل طيّب و گوش لطيف بساحت قدسم درآئی*

ای صاحب دو چشم

چشمی بربند و چشمی برگشا* بربند يعنی از عالم و عالميان برگشا يعنی بجمال قدس جانان*

ای پسران من

ترسم که از نغمه ورقاء فيض نبرده بديار فنا راجع شويد و جمال گُل نديده بآب و گِل باز گرديد*

ای دوستان

بجمال فانی از جمال باقی مگذريد و بخاکدان ترابی دل مبنديد*

ای پسر روح

وقتی آيد که بلبل قدس معنوی از بيان اسرار معانی ممنوع شود و جميع از نغمه رحمانی و ندای سبحانی ممنوع گرديد*

ای جوهر غفلت

دريغ که صد هزار لسان معنوی در لسانی ناطق و صد هزار معانی غيبی در لحنی ظاهر و لکن گوشی نه تا بشنود و قلبی نه تا حرفی بيابد*

ای همگنان

ابواب لا مکان باز گشته و ديار جانان از دم عاشقان زينت يافته و جميع از اين شهر روحانی محروم ماندهاند الّا قليلی و از آن قليل هم با قلب طاهر و نفس مقدّس مشهود نگشت الّا اقلّ قليلی*

ای اهل فردوس برين

اهل يقين را اخبار نمائيد که در فضای قدس قرب رضوان روضه جديدی ظاهر گشته و جميع اهل عالين و هياکل خلد برين طائف حول آن گشتهاند* پس جهدی نمائيد تا بآن مقام درآئيد و حقائق اسرار عشق را از شقايقش جوئيد و جميع حکمتهای بالغه احديّه را از اثمار باقيهاش بيابيد* قرّت أبصار الّذين هم دخلوا فيه آمنين*

ای دوستان من

آيا فراموش کردهايد آن صبح صادق روشنی را که در ظلّ شجره انيسا که در فردوس اعظم غرس شده جميع در آن فضای قدس مبارک نزد من حاضر بوديد؟ و بسه کلمه طيّبه تکلّم فرمودم و جميع آن کلماترا شنيده و مدهوش گشتيد و آن کلمات اين بود*

ای دوستان

رضای خود را بر رضای من اختيار مکنيد و آنچه برای شما نخواهم هرگز مخواهيد و با دلهای مرده که بآمال و آرزو آلوده شده نزد من ميائيد* اگر صدر را مقدّس کنيد حال آن صحرا و آن فضا را بنظر در آريد و بيان من بر همه شما معلوم شود*

(در سطر هشتم از اسطر قدس که در لوح پنجم از فردوس است ميفرمايد)

ای مردگان فراش غفلت

قرنها گذشت و عمر گرانمايه را بانتها رساندهايد و نَفَس پاکی از شما بساحت قدس ما نيامد* در ابحر شرک مستغرقيد و کلمه توحيد بر زبان ميرانيد* مبغوض مرا محبوب خود دانستهايد و دشمن مرا دوست خود گرفتهايد و در ارض من بکمال خرمی و سرور مشی مينمائيد و غافل از آنکه زمين من از تو بيزار است و اشيای ارض از تو در گريز* اگر فی الجمله بصر بگشائی صد هزار حزن را از اين سرور خوشتر دانی و فنا را از اين حيات نيکوتر شمری*

ای خاک متحرّک

من بتو مأنوسم و تو از من مأيوس* سيف عصيان شجره اميد ترا بريده* و در جميع حال بتو نزديکم و تو در جميع احوال از من دور* و من عزّت بيزوال برای تو اختيار نمودم و تو ذلّت بی منتهی برای خود پسنديدی* آخر تا وقت باقی مانده رجوع کن و فرصت را مگذار*

ای پسر هوی

اهل دانش و بينش سالها کوشيدند و بوصال ذی الجلال فائز نگشتند و عمرها دويدند و بلقای ذی الجمال نرسيدند* و تو نادويده بمنزل رسيده و ناطلبيده بمطلب واصل شدی* و بعد از جميع اين مقام و رتبه بحجاب نفس خود چنان محتجب ماندی که چشمت بجمال دوست نيفتاد و دستت بدامن يار نرسيد* فتعجّبوا من ذلک يا اولی الأبصار*

ای اهل ديار عشق

شمع باقی را ارياح فانی احاطه نموده و جمال غلام روحانی در غبار تيره ظلمانی مستور مانده* سلطان سلاطين عشق در دست رعايای ظلم مظلوم و حمامه قدسی در دست جغدان گرفتار* جميع اهل سرادق ابهی و ملأ اعلی نوحه و ندبه مينمايند و شما در کمال راحت در ارض غفلت اقامت نمودهايد و خود را هم از دوستان خالص محسوب داشتهايد* فباطل ما أنتم تظنّون*

ای جهلای معروف بعلم

چرا در ظاهر دعوی شبانی کنيد و در باطن ذئب اغنام من شدهايد* مَثَل شما مثل ستاره قبل از صبح است که در ظاهر درّيّ و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاکت کاروانهای مدينه و ديار من است*

ای بظاهر آراسته و بباطن کاسته

مَثَلِ شما مثل آب تلخ صافی است که کمال لطافت و صفا از آن در ظاهر مشهود شود چون بدست صرّاف ذائقه احديّه افتد قطره ای از آن را قبول نفرمايد* بلی تجلّی آفتاب در تراب و مرآت هر دو موجود ولکن از فَرْقَدان تا ارض فرق دان بلکه فرق بی منتهی در ميان

ای دوست لسانی من

قدری تأمّل اختيار کن هرگز شنيده ای که يار و اغيار در قلبی بگنجد؟ پس اغيار را بران تا جانان بمنزل خود در آيد*

ای پسر خاک

جميع آنچه در آسمانها و زمين است برای تو مقرّر داشتم مگر قلوب را که محلّ نزول تجلّی جمال و اجلال خود معيّن فرمودم* و تو منزل و محلّ مرا بغير من گذاشتی چنانچه در هر زمان که ظهور قدس من آهنگ مکان خود نمود غير خود را يافت اغيار ديد و لا مکان بحرم جانان شتافت* و مع ذلک ستر نمودم و سرّ نگشودم و خجلت ترا نپسنديدم*

ای جوهر هوی

بسا سحرگاهان که از مشرق لا مکان بمکان تو آمدم و ترا در بستر راحت بغير خود مشغول يافتم و چون برق روحانی بغمام عزّ سلطانی رجوع نمودم و در مکامن قرب خود نزد جنود قدس اظهار نداشتم*

ای پسر جود

در باديه های عدم بودی و ترا بمدد تراب امر در عالم ملک ظاهر نمودم و جميع ذرّات ممکنات و حقائق کائنات را بر تربيت تو گماشتم چنانچه قبل از خروج از بطن امّ دو چشمه شير منير برای تو مقرّر داشتم و چشمها برای حفظ تو گماشتم و حبّ ترا در قلوب القا نمودم و بصرف جود ترا در ظلّ رحمتم پروردم و از جوهر فضل و رحمت ترا حفظ فرمودم* و مقصود از جميع اين مراتب آن بود که بجبروت باقی ما درآئی و قابل بخششهای غيبی ما شوی* و تو غافل چون بثمر آمدی از تمامی نعيمم غفلت نمودی و بگمان باطل خود پرداختی بقسمی که بالمرّه فراموش نمودی و از باب دوست بايوان دشمن مقرّ يافتی و مسکن نمودی*

ای بنده دنيا

در سحرگاهان نسيم عنايت من بر تو مرور نمود و ترا در فراش غفلت خفته يافت و بر حال تو گريست و باز گشت*

ای پسر ارض

اگر مرا خواهی جز مرا مخواه و اگر اراده جمالم داری چشم از عالميان بردار زيرا که اراده من و غير من چون آب و آتش در يک دل و قلب نگنجد*

ای برادر من

از لسان شکرينم کلمات نازنينم شنو و از لب نمکينم سلسبيل قدس معنوی بياشام* يعنی تخمهای حکمت لدنّيم را در ارض طاهر قلب بيفشان و بآب يقين آبش ده تا سنبلات علم و حکمت من سر سبز از بلده طيّبه انبات نمايد*

ای بيگانهء با يگانه

شمع دلت برافروخته دست قدرت منست آن را ببادهای مخالف نفس و هوی خاموش مکن و طبيب جميع علّتهای تو ذکر منست فراموشش منما* حبّ مرا سرمايه خود کن و چون بصر و جان عزيزش دار*

ای اهل رضوان من

نهال محبّت و دوستی شما را در روضه قدس رضوان بيد ملاطفت غرس نمودم و بنيسان مرحمت آبش دادم حال نزديک بثمر رسيده جهدی نمائيد تا محفوظ ماند و بنار امل و شهوت نسوزد*

ای دوستان من

سراج ضلالت را خاموش کنيد و مشاعل باقيهء هدايت در قلب و دل برافروزيد که عنقريب صرّافان وجود در پيشگاه حضور معبود جز تقوای خالص نپذيرند و غير عمل پاک قبول ننمايند*

ای پسر تراب

حکمای عباد آنانند که تا سمع نيابند لب نگشايند چنانچه ساقی تا طلب نبيند ساغر نبخشد و عاشق تا بجمال معشوق فائز نشود از جان نخروشد* پس بايد حبّه های حکمت و علم را در ارض طيّبه قلب مبذول داريد و مستور نمائيد تا سنبلات حکمت الهی از دِل برآيد نه از گِل*

(در سطر اوّل لوح مذکور و مسطورست و در سرادق حفظ اللّه مستور)

ای بنده من

ملک بی زوال را بانزالی از دست منه و شاهنشهی فردوس را بشهوتی از دست مده* اينست کوثر حيوان که از معين قلم رحمن ساری گشته طوبی للشّاربين*

ای پسر روح

قفس بشکن و چون همای عشق بهوای قدس پرواز کن و از نَفْس بگذر و با نَفَس رحمانی در فضای قدس ربّانی بيارام*

ای پسر رماد

براحت يومی قانع مشو و از راحت بيزوال باقيه مگذر و گلشن باقی عيش جاودان را بگلخن فانی ترابی تبديل منما* از زندان بصحراهای خوش جان عروج کن و از قفس امکان برضوان دلکش لا مکان بخرام*

ای بنده من

از بند ملک خود را رهائی بخش و از حبس نفس خود را آزاد کن وقت را غنيمت شمر زيرا که اين وقت را ديگر نبينی و اين زمان را هرگز نيابی*

ای فرزند کنيز من

اگر سلطنت باقی بينی البتّه بکمال جدّ از ملک فانی درگذری و لکن ستر آنرا حکمتهاست و جلوه اين را رمزها جز افئده پاک ادراک ننمايد*

ای بنده من

دل را از غلّ پاک کن و بی حسد ببساط قدس احد بخرام*

ای دوستان من

در سبيل رضای دوست مشی نمائيد و رضای او در خلق او بوده و خواهد بود* يعنی دوست بی رضای دوست خود در بيت او وارد نشود و در اموال او تصرّف ننمايد و رضای خود را بر رضای او ترجيح ندهد و خود را در هيچ امری مقدّم نشمارد* فتفکّروا فی ذلک يا اولی الافکار*

ای رفيق عرشی

بد مشنو و بد مبين و خود را ذليل مکن و عويل برميار* يعنی بد مگو تا نشنوی و عيب مردم را بزرگ مدان تا عيب تو بزرگ ننمايد و ذلّت نفسی مپسند تا ذلّت تو چهره نگشايد* پس با دل پاک و قلب طاهر و صدر مقدّس و خاطر منزّه در ايّام عمر خود که اقلّ از آنی محسوبست فارغ باش تا بفراغت از اين جسد فانی بفردوس معانی راجع شوی و در ملکوت باقی مقرّ يابی*

وای وای ای عاشقان هوای نفسانی

از معشوق روحانی چون برق گذشتهايد و بخيال شيطانی دل محکم بستهايد* ساجد خياليد و اسم آن را حقّ گذاشتهايد و ناظر خاريد و نام آن را گل گذاردهايد* نه نَفَس فارغی از شما برآمد و نه نسيم انقطاعی از رياض قلوبتان وزيد* نصايح مشفقه محبوبرا بباد دادهايد و از صفحه دل محو نمودهايد و چون بهآئم در سبزه زار شهوت و امل تعيّش مينمائيد*

ای برادران طريق

چرا از ذکر نگار غافل گشتهايد و از قرب حضرت يار دور ماندهايد؟ صِرْف جمال در سرادق بيمثال بر عرش جلال مستوی و شما بهوای خود بجدال مشغول گشتهايد* روايح قدس ميوزد و نسائم جود در هبوب و کلّ بزکام مبتلی شدهايد و از جميع محروم ماندهايد* زهی حسرت بر شما و علی الّذين هم يمشون علی أعقابکم و علی أثر أقدامکم هم يمرّون*

ای پسران آمال

جامه غرور را از تن بر آريد و ثوب تکبّر از بدن بيندازيد*

(در سطر سيّم از اسطر قدس که در لوح ياقوتی از قلم خفی ثبت شده اين است)

ای برادران

با يکديگر مدارا نمائيد و از دنيا دل برداريد بعزّت افتخار منمائيد و از ذلّت ننگ مداريد* قسم بجمالم که کلّ را از تراب خلق نمودم و البتّه بخاک راجع فرمايم*

ای پسران تراب

اغنيا را از ناله سحرگاهی فقرا اخبار کنيد که مبادا از غفلت بهلاکت افتند و از سدره دولت بی نصيب مانند* الکرم و الجود من خصالی فهنيئاً لمن تزيّن بخصالی*

ای ساذج هوی

حرص را بايد گذاشت و بقناعت قانع شد* زيرا که لازال حريص محروم بوده و قانع محبوب و مقبول*

ای پسر کنيز من

در فقر اضطراب نشايد و در غنا اطمينان نبايد* هر فقری را غنا در پی و هر غنا را فنا از عقب و لکن فقر از ماسوی اللّه نعمتی است بزرگ حقير مشماريد زيرا که در غايت آن غنای باللّه رخ بگشايد* و در اين مقام ( أنتم الفقرآء ) مستور و کلمه مبارکه ( و اللّه هو الغنيّ ) چون صبح صادق از افق قلب عاشق ظاهر و باهر و هويدا و آشکار شود و بر عرش غنا متمکّن گردد و مقرّ يابد*

ای پسران غفلت و هوی

دشمن مرا در خانه من راه دادهايد و دوست مرا از خود راندهايد چنانچه حبّ غير مرا در دل منزل دادهايد* بشنويد بيان دوست را و برضوانش اقبال نمائيد* دوستان ظاهر نظر بمصلحت خود يکديگر را دوست داشته و دارند و لکن دوست معنوی شما را لاجل شما دوست داشته و دارد بلکه مخصوص هدايت شما بلايای لا تحصی قبول فرموده* بچنين دوست جفا مکنيد و بکويش بشتابيد* اينست شمس کلمه صدق و وفا که از افق اصبع مالک اسماء اشراق فرموده* افتحوا آذانکم لاصغاء کلمة اللّه المهيمن القيّوم*

ای مغروران باموال فانيه

بدانيد که غنا سدّيست محکم ميان طالب و مطلوب و عاشق و معشوق* هرگز غنی بر مقرّ قرب وارد نشود و بمدينه رضا و تسليم در نيايد مگر قليلی* پس نيکوست حال آن غنی که غنا از ملکوت جاودانی منعش ننمايد و از دولت ابدی محرومش نگرداند* قسم باسم اعظم که نور آن غنی اهل آسمان را روشنی بخشد چنانچه شمس اهل زمين را*

ای اغنيای ارض

فقرا امانت منند در ميان شما* پس امانت مرا درست حفظ نمائيد و براحت نفس خود تمام نپردازيد*

ای فرزند هوی

از آلايش غنا پاک شو و با کمال آسايش در افلاک فقر قدم گذار تا خمر بقا از عين فنا بياشامی*

ای پسر من

صحبت اشرار غم بيفزايد و مصاحبت ابرار زنگ دل بزدايد* من أراد ان يأنس مع اللّه فليأنس مع احبّائه و من أراد ان يسمع کلام اللّه فليسمع کلمات اصفيائه*

زينهار ای پسر خاک

با اشرار الفت مگير و مؤانست مجو که مجالست اشرار نور جان را بنار حسبان تبديل نمايد*

ای پسر کنيز من

اگر فيض روح القدس طلبی با احرار مصاحب شو* زيرا که ابرار جام باقی از کف ساقی خلد نوشيدهاند و قلب مردگان را چون صبح صادق زنده و منير و روشن نمايند*

ای غافلان

گمان مبريد که اسرار قلوب مستور است بلکه بيقين بدانيد که بخطّ جلی مسطور گشته و در پيشگاه حضور مشهود*

ای دوستان

براستی ميگويم که جميع آنچه در قلوب مستور نمودهايد نزد ما چون روز واضح و ظاهر و هويداست و لکن ستر آنرا سبب جود و فضل ماست نه استحقاق شما*

ای پسر انسان

شبنمی از ژرف دريای رحمت خود بر عالميان مبذول داشتم و احدی را مقبل نيافتم* زيرا که کلّ از خمر باقی لطيف توحيد بماء کثيف نبيد اقبال نمودهاند و از کأس جمال باقی بجام فانی قانع شدهاند* فبئس ما هُم به يقنعون*

ای پسر خاک

از خمر بی مثال محبوب لا يزال چشم مپوش و بخمر کدره فانيه چشم مگشا* از دست ساقی احديّه کأوس باقيه برگير تا همه هوش شوی و از سروش غيب معنوی شنوی* بگو ای پست فطرتان از شراب باقی قدسم چرا بآب فانی رجوع نموديد*

بگو ای اهل ارض

براستی بدانيد که بلای ناگهانی شما را در پی است و عقاب عظيمی از عقب* گمان مبريد که آنچه را مرتکب شديد از نظر محو شده* قسم بجمالم که در الواح زبرجدی از قلم جلی جميع اعمال شما ثبت گشته*

ای ظالمان ارض

از ظلم دست خود را کوتاه نمائيد که قسم ياد نمودهام از ظلم احدی نگذرم و اين عهدی است که در لوح محفوظ محتوم داشتم و بخاتم عزّ مختوم*

ای عاصيان

بردباری من شما را جری نمود و صبر من شما را بغفلت آورد که در سبيلهای مهلک خطرناک بر مراکب نار نفس بی باک ميرانيد گويا مرا غافل شمردهايد و يا بی خبر انگاشته ايد*

ای مهاجران

لسان مخصوص ذکر منست بغيبت ميالائيد و اگر نفس ناری غلبه نمايد بذکر عيوب خود مشغول شويد نه بغيبت خلق من* زيرا که هر کدام از شما بنفس خود اَبصَر و اعرفيد از نفوس عباد من*

ای پسران وهم

بدانيد چون صبح نورانی از افق قدس صمدانی بردمد البتّه اسرار و اعمال شيطانی که در ليل ظلمانی معمول شده ظاهر شود و بر عالميان هويدا گردد*

ای گياه خاک

چگونه است که با دست آلوده بشکر مباشرت جامه خود ننمائی و با دل آلوده بکثافت شهوت و هوی معاشرتم را جوئی و بممالک قدسم راه خواهی؟ هيهات هيهات عمّا أنتم تريدون*

ای پسران آدم

کلمه طيّبه و اعمال طاهره مقدّسه بسمآء عزّ احديّه صعود نمايد* جهد کنيد تا اعمال از غبار ريا و کدورت نفس و هوی پاک شود و بساحت عزّ قبول درآيد* چه که عنقريب صرّافان وجود در پيشگاه حضور معبود جز تقوای خالص نپذيرند و غير عمل پاک قبول ننمايند* اينست آفتاب حکمت و معانی که از افق فم مشيّت ربّانی اشراق فرمود طوبی للمقبلين*

ای پسر عيش

خوش ساحتی است ساحت هستی اگر اندر آئی و نيکو بساطی است بساط باقی اگر از ملک فانی برتر خرامی و مليح است نشاط مستی اگر ساغر معانی از يد غلام الهی بياشامی* اگر باين مراتب فائز شوی از نيستی و فنا و محنت و خطا فارغ گردی*

ای دوستان من

ياد آوريد آن عهدی را که در جبل فاران که در بقعه مبارکه زمان واقع شده با من نمودهايد و ملأ اعلی و اصحاب مدين بقا را بر آن عهد گواه گرفتم و حال احديرا بر آن عهد قائم نمی بينم البتّه غرور و نافرمانی آن را از قلوب محو نموده بقسميکه اثری از آن باقی نمانده و من دانسته صبر نمودم و اظهار نداشتم*

ای بنده من

مثل تو مثل سيف پر جوهری است که در غلاف تيره پنهان باشد و باين سبب قدر آن بر جوهريان مستور ماند* پس از غلاف نفس و هوی بيرون آی تا جوهر تو بر عالميان هويدا و روشن آيد*

ای دوست من

تو شمس سمآء قدس منی خود را بکسوف دنيا ميالای* حجاب غفلت را خرق کن تا بی پرده و حجاب از خلف سحاب بدر آئی و جميع موجودات را بخلعت هستی بيارائی*

ای ابنآء غرور

بسلطنت فانيه ايّامی از جبروت باقی من گذشته و خود را باسباب زرد و سرخ می آرائيد و بدين سبب افتخار مينمائيد* قسم بجمالم که جميع را در خيمه يکرنگ تراب درآورم و همه اين رنگهای مختلفه را از ميان بردارم مگر کسانيکه برنگ من درآيند و آن تقديس از همهء رنگها است*

ای ابنآء غفلت

بپادشاهی فانی دل مبنديد و مسرور مشويد* مثل شما مثل طير غافلی است که بر شاخه باغی در کمال اطمينان بسرايد و بغتةً صيّاد اجل او را بخاک اندازد ديگر از نغمه و هيکل و رنگ او اثری باقی نماند* پس پند گيريد ای بندگان هوی*

ای فرزند کنيز من

لازال هدايت باقوال بوده و اين زمان بافعال گشته* يعنی بايد جميع افعال قدسی از هيکل انسانی ظاهر شود چه که در اقوال کلّ شريکند و لکن افعال پاک و مقدّس مخصوص دوستان ماست* پس بجان سعی نمائيد تا بافعال از جميع ناس ممتاز شويد * کذلک نصحناکم فی لوح قدس منير*

ای پسر انصاف

در ليل جمال هيکل بقا از عقبه زمرّدی وفا بسدره منتهی رجوع نمود و گريست گريستنی که جميع ملأ عالين و کروبين از ناله او گريستند* و بعد از سبب نوحه و ندبه استفسار شد مذکور داشت که حسب الأمر در عقبه وفا منتظر ماندم و رائحه وفا از اهل ارض نيافتم و بعد آهنگ رجوع نمودم ملحوظ افتاد که حمامات قدسی چند در دست کلاب ارض مبتلی شدهاند* در اين وقت حوريّه الهی از قصر روحانی بی ستر و حجاب دويد و سؤال از اسامی ايشان نمود و جميع مذکور شد الّا اسمی از اسمآء* و چون اصرار رفت حرف اوّل اسم از لسان جاری شد اهل غرفات از مکامن عزّ خود بيرون دويدند و چون بحرف دوم رسيد جميع بر تراب ريختند* در آن وقت ندا از مکمن قرب رسيد زياده بر اين جايز نه* انّا کنّا شهدآء علی ما فعلوا و حينئذٍ کانوا يفعلون*

ای فرزند کنيز من

از لسان رحمن سلسبيل معانی بنوش و از مشرق بيان سبحان اشراق انوار شمس تبيان من غير ستر و کتمان مشاهده نما* تخمهای حکمت لدنّيم را در ارض طاهر قلب بيفشان و بآب يقين آبش ده تا سنبلات علم و حکمت من سر سبز از بلده طيّبه انبات نمايد*

ای پسر هوی

تا کی در هوای نفسانی طيران نمائی؟ پر عنايت فرمودم تا در هوای قدس معانی پرواز کنی نه در فضای وهم شيطانی* شانه مرحمت فرمودم تا گيسوی مشکينم شانه نمائی نه گلويم بخراشی*

ای بندگان من

شما اشجار رضوان منيد بايد باثمار بديعه منيعه ظاهر شويد تا خود و ديگران از شما منتفع شوند* لذا بر کلّ لازم که بصنايع و اکتساب مشغول گردند* اينست اسباب غنا يا اولی الألباب و انّ الأمور معلّقة باسبابها و فضل اللّه يغنيکم بها* و اشجار بی ثمار لايق نار بوده و خواهد بود*

ای بنده من

پستترين ناس نفوسی هستند که بی ثمر در ارض ظاهرند و فی الحقيقه از اموات محسوبند بلکه اموات از آن نفوس معطّله مهمله ارجح عند اللّه مذکور*

ای بنده من

بهترين ناس آنانند که باقتراف تحصيل کنند و صرف خود و ذوی القربی نمايند حبّاً للّه ربّ العالمين*

ای دوستان من

سراج ضلالت را خاموش کنید و مشاعل باقیۀ هدایت در قلب و دل برافروزید که عنقریب صرّافان وجود در پیشگاه حضور معبود جز تقوای خالص نپذیرند و غیر از عمل پاک قبول ننمایند* عروس معانی بديعه که ورای پردههای بيان مستور و پنهان بود بعنايت الهی و الطاف ربّانی چون شعاع منير جمال دوست ظاهر و هويدا شد* شهادت ميدهم ای دوستان که نعمت تمام و حجّت کامل و برهان ظاهر و دليل ثابت آمد ديگر تا همّت شما از مراتب انقطاع چه ظاهر نمايد* کذلک تمّت النّعمة عليکم و علی من فی السّموات و الأرضين و الحمد للّه ربّ العالمين

 

http://www.persian-bahai.org/

زمينۀ تاريخي اديان بابي و بهايي

زمينۀ تاريخي اديان بابي و بهايي


اعلان استقلال يك ديانت از ساير اديان هرگز بدان معني نيست كه آن آيين در خلأئي مذهبي آغاز شده است. ديانت بودايي در زمينه اي از مذهب هندو، قدم به عرصۀ وجود نهاد و پس از آن كه سلسله جبال هيماليا را پشت سر گذاشت، توانست هويت خود را به عنوان ديانتي مستقل به دست آورد و به صورت بزرگ ترين قدرت فرهنگي در چين، ژاپن و سرزمين هاي جنوب شرقي آسيا جلوه كند. حضرت مسيح و مؤمنين اوليۀ آن حضرت، مأموريت خود را در متن دين يهود شروع كردند و به مدت دو قرن، اين نهضت در نظر همسايگان ريا، بدعت و تجددي در دين آباء و اجدادي به شمار مي رفت . مسيحيت تا زماني كه نظر تعداد زيادي از مردم نژادهاي غير سامي را در اطراف درياي مديترانه به خود جلب ننمود، نتوانست به صورت ديني جداگانه، داراي كتاب و قوانين جداگانه و مؤسسات و مناسك مخصوص به خود شناخته شود.
دين بهايي در محيط اسلام به وجود آمد. همان طور كه مسيحيت از اعتقادات يهود در مورد ظهور مسيح نشأت گرفت، نهضتي كه قرار بود در آينده به صورت دين بهايي جلوه نمايد، از ميان انتظارات مذهبي درون اسلام به پا خاست با اين وجود، دين جديدي آغاز شد كه مستقل از مذهب اجدادي خود بود. [۲]
اين ديانت جديد در كشور ايران كه تحت نفوذ دين اسلام بود، ظاهر شد و سپس به كشورهاي مسلمان همسايه كه تحت سلطۀ امپراطوري عثماني و روسيۀ تزاري بودند و همچنين به شمال هندوستان هم سرايت كرد. گرچه بعضي از اولين پيروان آيين بهائي از افراد يهودي، مسيحي و يا زرتشتي بودند، ولي اكثر آنان كساني بودند كه پيشتر، مسلمان شناخته مي شدند و عقايد آنان از قرآن سرچشمه مي گرفت. اين افراد ابتدا به آن قسمت از اعتقادات دين جديد كه مربوط به تحقق پيشگويي هاي اسلامي و تفاسير تعاليم قرآني مي شد، توجه بيشتري داشتند. به همين ترتيب، روحانيون مسلمان، اين افراد را به عنوان مرتدين از اسلام معرفي مي كردند.
به علت سابقۀ اسلامي دين بهايي، لازم است مطالعات خود را با توجه به زادگاه ديانت بهايي، شروع كنيم. اهميت اين تحقيق از يك جهت ديگر نيز مورد نظر است. اسلام با مفهوم تاريخي اديان و وابستگي بين آنان كه هر دو محورهاي عقايد بهائي محسوب است، تطابق كامل دارد. امر بهائي، احتمالا تنها ديانتي است كه بدون هيچ گونه تمايزي، به ارزش واقعي تمام اديان بزرگ معترف است . بهائيان معتقدند كه حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت زرتشت، حضرت بودا،حضرت كريشنا، حضرت مسيح و حضرت محمد، همگي رسولان به حق خداي واحدند. تعاليم اين پيامبران الهي طرق نجاتي به شمار مي رود كه در خدمت «پيشرفت تمدني دائم الاتساع» و «اصلاح عالم» است. ولي مطلب به همين جا ختم نميشود. اهل بهاء اعتقاد دارند كه اين سلسله ظهورات الهي در تاريخ بشر، همواره ادامه داشته و جرياني تكاملي به شمار مي رود. هر ظهوري از ظهور قبل كامل تر بوده و راه را براي ظهور بعد از خود هموار مي سازد و به اين ترتيب، اسلام به عنوان آخرين دين قبل از آيين بهائي، زمينۀ تاريخي لازم را براي ظهور آن تأمين نموده است. بنابراين، جاي تعجب نيست كه در آثار بهائي موارد بسياري از آيات و شواهد قرآني ذكر گرديده است.
مطالعۀ برخي اصول عقايد اسلامي براي شناخت دقيق دين بهائي بسيار مهم است. بهائيان نيز مانند مسلمانان، معتقدند كه خداوند منزه و متعالي و در علو وحدانيت و تنزيه ذات خويش مستقر است و ارادۀ خود را توسط سلسلۀ پيامبران كه مظاهر ظهور الهي ناميده مي شوند، بر خلق خويش ظاهر مي سازد. منظور از ظهور پيامبران، راهنمايي كامل بشر، نه تنها به سوي پيشرفت روحاني افراد مؤمنين، بلكه تربيت جامعه به طور كلي است. يكي از مهمترين تفاوت ها بين اين دو ديانت آن است كه در حالي كه قرآن كريم در بين كليۀ مذاهب موجود، فقط يهود و مسيحيت و طبيعتاً اسلام را به عنوان اديان وحياني (آسماني) مي شناسد، بهائيان معتقدند كه همۀ اديان اجزاء به هم پيوستۀ يك نقشۀ كلي محسوب مي شوند.
«شكي نيست كه جميع احزاب به افق اعلي متوجهند و به امر حق عامل. نظر به مقتضيات عصر، اوامر و احكام مختلف شده، ولكن كل، من عند الله بوده و از نزد او نازل شده و بعضي از امور هم از عناد ظاهر گشته.» [۳]
هنوز جنبه ديگري از اسلام هست كه بر روند رشد اين ديانت جديد تاثير گذاشته و عكس العملهاي مسلمانان را بسبت به آن تعيين ميكند. همانند مسيحيت كه قبل از اسلام بوده است، اسلام نيز به آرامي به تعداي شاخه اصلي تقسيم شد. يكي از شاخه هاي بسيار مهم اسلام، مذهب شيعه است. شيعيان معتقدند كه ارادۀ حضرت محمد آن بوده كه اخلاف آن حضرت پيشوايي مادي و معنوي گروه مؤمنين را به صورت موروثي عهده دار گردند. اين برگزيدگان كه به نام امام مشتهرند، از معصوميت موهوبي در انجام وظايف خود برخوردارند. اين در حالي است كه اكثريت مؤمنين اين ادعا را نپذيرفته و معتقدند كه سنت و روش يا گفتار و كردار حضرت محمد كه در روايات و احاديث منتشر گرديده براي راهنمايي جامعه كفايت مي كند. نفوسي كه به اين عقيدۀ اخير پاي بندند، سني ناميده مي شوند. دانشمندان غربي، آنان را ارتدوكس (يعني پاك دين) در مقابل هترودكس (يا زنديق) مي نامند. گرچه امروزه در دنيا تعداد مسلمانان سني از شيعه بسيار بيشتر است، ولي مسلمانان شيعه داراي سنت و روشي با سابقۀ ديرين و مستند و مقبول هستند كه تنها در سنوات اخير مورد تحقيق و تتبع گروه دانشمندان غير مسلمان قرار گرفته است. [۴]
تا سال ۶۶۱ ميلادي، يعني فقط ۲۹ سال پس از درگذشت حضرت محمد، دنياي اسلام در اختيار اولين سلسلۀ فرمانروايان موروثي قرار گرفت كه گرچه ظاهرا از طرف گروه مؤمنين انتخاب شده بودند، ولي عملاً نمايندۀ سلطۀ خانواده هاي متعدد مقتدر عرب به شمار مي آمدند. دو سلسلۀ اوليۀ اين فرمانروايان سني، بني اميه و بني عباس، ائمۀ شيعه را رقباي خود مي دانستند و در نتيجه، بنا به روايت شيعيان، ائمۀ اطهار از جمله امام حسن و امام حسين (ع) يكي پس از ديگري به دستور اين افراد به شهادت رسيدند. از دیدگاه شيعه، ايشان به عنوان مقدسين و شهداي دين تكريم مي شوند.
گرچه مذهب شيعه در بين اعراب ريشه گرفت، ولي شيعيان، بيشترين نفوذ را در ايران به دست آوردند. از همان اوايل، ايرانياني كه به ديانت اسلام روي مي آوردند بيشتر به ديدگاه امامت بعنوان رهبري كه از حانب خداوند منصوب شده باشد جذب شدند. ايرانيان، بر خلاف اعراب، سابقۀ فرهنگي طولاني از حكومت شاهنشاهان كه سلطه و اقتدار الهي داشتند را تجربه كرده بودند. فداكاري و از خودگذشتگي و ستايشي كه در طول زمان گرداگرد اين پادشاهان جمع شده بود بتدريج متوجه نسل پيامبر و جانشينان وي گرديد. عاقبت پس از قرنها مخالفت خلفاي سني،در نهايت سنت «امامت»در ايران با روي كار آمدن سلسلۀ مقتدر شيعي صفوي در قرن ۱۶ ميلادي علم افراخت.
تا آن زمان سلسلۀ امامت ديگر خاتمه يافته بود. يكي از برجسته ترين اعتقادات شيعي آن است كه در سال ۲۶۰ هجري قمري، آخرين و دوازدهمين امام منصوص كه در آن زمان طفل خردسالي بيش نبود، براي رهايي از سرنوشت اجداد خود در پناهگاهي «غيبت» فرمود. وي در« آخر الزمان» ظهور خواهد كرد و رهبري حكومت عدل و داد جهان را به دست خواهد گرفت. اين فرضيۀ روز واپسين با عقيدۀ مسيحيان كه انتظار رجعت مسيح را دارند و وعده بودائيان ماهايانا كه ظهور ميترا بودا [۵] (بوداي نيكوكار جهاني) را انتظار مي كشند، مشترك است. مسلمانان اين «امام غائب» را با القاب «مهدي» (هدايت شده)، و «قائم آل محمد» (فردي از سلاله پيامبر اسلام كه بر پا خواهد خاست) مورد خطاب قرار مي دهند.
در مدت ۶۹ سال پس از اين «غيبت»، روايت چنين بوده كه امام غائب توسط چند نفر از قائم مقامان خود با مؤمنين مرتبط است. اين رابطين به عنوان «باب» و تنها راه وصول به امام محسوب مي شدند . تا سال ۹۴۱ میلادی، چهار نفر از اين ابواب يكي پس از ديگري به خدمت امام مشغول بودند. چهارمين آنها بدون اين كه جانشيني براي خود انتخاب نمايد، در سال مذكور در گذشت.
عدم انتصاب جانشين براي چهارمين «باب» از طرف خود وي و يا امام غائب، دلالت بر اين مطلب دارد كه شيعيان بايستي امور را به طور كامل به يد اقتدار الهي بسپارند زيرا در زمان موعود، رسول و يا رسولاني از طرف خداوند مبعوث خواهند گرديد. يكي از آنان همان امام مهدي و يا قائم موعود است كه مجدداً صراطي مستقيم براي وصول انسان به آن چه ارادۀ الهي است، خواهد گشود.
از خلال چنين سنت و باوري است كه آيين بهائي و مبشر ظهور آن ديانت بابي در نيمۀ قرن نوزدهم جلوه نمود.
http://www.persian-bahai.org/